خیلی بهم ریختم امشب.خیلی.ولی خوبم الان.حالم بهتره.+گاهی وقتا یه حرفایی هرچقدر هم كه ساده باشه بدجور دل ادم میشكنه.خیلی دلم شكست امشب.اشك تو چشام جمع شد.ولی با وجود همه اینا یه خوبی كه وجود داشت این وسط این بودش كه دیگه مُرد واسه من.+امشب ارزو كردم واسه همیشه دور شم از این شهر.اونقدر دور شم كه دست هیچكس بهم نرسه.
سادگی مهم ترین فضیلت و مادر همهی فضائل است. یعنی آنچه که بود» ماست با نمود» ما یکسان باشد و سعی ما بر این باشد که به بهسازی درونمان همت داشته باشیم نه اینکه به دنبال ظاهرسازی بیرونمان باشیم. پس سادگی یعنی ترجیح بهسازی #باطن خود بر زیباسازی ظاهر خود.انسان ساده دربارهی خودش صحبت نمیکند. فقط کار میکند مانند طبیعت. یک بلندگو دست نمیگيرد و بگوید تا حالا این کارها را کردهام، الان مشغول این کار هستم و در آینده این کار را خواهم انجام داد.ا
جفری برگشت :)
یه هفته تو خیابونا پرسه زده بوده تا اینکه رفته تو محل کار یه خانمه که خیلی هم اون اطراف مسی نبوده و خانمه بهش غذا داده بوده و عصرش برده بودش پیش یه دامپزشک و اون هم چیپ ستی رو که تو بدنش بوده رو اسکن کرده بود و زنگ زده بود به جنی که گربه تون اینجاست.
این جوری بود که جفری بعد از یه هفته سرگردونی برگشت خونه و خیلی ها رو با برگشتش خوشحال کرد. طفلک آایمر داره و حالا باید بیشتر مراقبش بود تو این مدت هم کلی ضعیف و نحیف شده.
بسم الله
داستان شمع و گل و پروانه کودکي هایم
داستان سوختگی های درجه یک تا سه بود
شمعی که فلسفه وجودش بر سوختن و نثار کردن بنا شده بود و این را سر نخ بیرون زده از عمق وجودش نشان میداد .
پروانه ای که عشق چنان واله و شیدا کرده بودش که دل داده بود به سوختن کنار معشوق
و گل امان از گل که در حسرت دلدادگی و فراق میسوخت . در اصل گل سوختنش نه با شعله بود که دود فراق خفه اش میکرد
و این سوختن قبل از شعله به خاکستر می نشاند وجود را .
تو قصه فراق از حضرت در ر
هو سمیع
.
#قسمت_پانزدهم
.
خونشون یه خونه ی نقلی بود که خود پسر ساخته بودش طرح ساختاری خوبی داشت و خیلی با سلیقه اما ساده چیده شده بود
اولین چیزی که نظرم رو جلب کرد دیدن عکس آقا و اما تو سالن پذیراییش بود که تا از در وارد می شدی تو چشم می اومد و دومین چیز جالب چفیه هایی بود که توی طاقچه ها پهن شده بود
ادامه مطلب
سلام
من همیشه نسبت به قوی تر کردن شخصیتم تعلل میکردم ولی بالاخره یکم ازین ویدئو های به قولی انگیزشی که ماه ها بود یوتیوب بهم پیشنهاد میداد رو دیدم. ویدئویی از آقای Jordan Perterson بود. انقدر خوب صحبت میکنه این شخص که شاید 10 تا ویدئو نیم ساعته ازش رو تو همین چند روز دیده باشم.
آدم مغرور همینه دیگه. فکر میکنه خودش بیشتر از بقیه میدونه و نمیتونه بپذیره که یه فیلدی هست که هر روز باهاش درگيره ولی نسبت به درست کردنش اقدام نمیکنه.
ممکنه بعضی عقایدش یکم را
سلام
زمانی که نظریه زمین مرکزی نظریه پذیرفته شده بودش، کلی دانشمندای اون موقع نشسته بودن که راهی پیدا کنن که بتونن مدار سیاره ها رو درست کنن. چون با در نظر گرفتن زمین به عنوان مرکز منظومه، مدار های سیاره ها به شدت عجیب غریب میشد. برای همین مثلا مجبور بودن یه مدار های فرضی کوچیک تر درست کنن که سیاره دور اون میچرخه و مرکز اون مدار دور زمین میچرخه.
خلاصه این نظریه با اضافه کردن این چیزا "توجیه" میشد و میشد بگیم که نظریه درستیه چون مدار سیاره ها
+ این همه شهر ایران رو رفتم. تو چند تاشون زندگی کردم. تو نصفشون فامیل دارم. من گشتم، پیدا نکردم. شما هم نگردید، جایی مثل داش علی تو هیچ کجای ایران پیدا نمیشه. میدونم اسمش داداش علیه، اما من از بچگی گفتم داش علی و الان دیگه عوض نمیشه. اونایی که نمیدونن، یه بستنیفروشیه.
+ دیشب بعد از چهار سال دوباره تو اتاق خودم خوابیدم. ولی دیگه حس اتاق من رو نداشت، چون به جای فرشم و تختم و لباسام و استیکرام، وسایل داییاینا توش بودن. هیچ حسی توم برنینگیخت
دیروز صبح، وقتی میخواستم ظرفها رو بشورم متوجه یه تخم خربزه شدم که دم راه آبِ کنار سینک بود. من سریع برش داشتم و در کمال تعجب دیدم که عهه تخم خربزه جوونه زده و ریشه کرده! و من با خشونت هر چه تمامتر پرتش کردم یه طرف تا بعدا بندازمش دور.
ولی بعدش یادم اومد که چند وقت پیش، توی فلان پیج اینستاگرام اون شخص که اسمش سبا بود وقتی با چنین صحنه ای مواجه شده بود، جوونه رو یه نشونه دیده بود و گذاشته بود توی آب تا جوونه بزنه و بعدترش هم کاشته بودش توی خاک.
ب
از کاروبار و حالوهوام با ن حرف میزدم. گفت شرکت داره برای پروژۀ جدیدش نیرو میگيرهها. تو که با ب مشکلی نداشتی. تازه اگه بری باهنر که خیلی خوب میشه. اصلاً میتونی سه روز تو هفته بری. فقط برای اینکه از خونه بیرون بزنی و حالِت عوض بشه. قراردادهای اونجا رو که میبینی چطوره، تا هروقت خواستی بمون.
این حرفها برای قبل از اون تست نمونهخوانیه. دروغ چرا، به حرفهاش جدی فکر کردم. راست میگفت، خونه موندن تنبلم میکنه. تو این مدت دو تا سفارش خوب
من هرجای دنیا هم که برم، هرچقدر هم که زمان بگذره و هرچقدر هم که بیشتر بفهمم علاقم به آدم این مدت کم عمق و به درد نخور بوده. باز نمیتونم ذوق لحظه های دیدنش (حتی از دور)، ذوق احساس حضورش (به فاصله ی چند قدم، زیر یه سقف، حتی زیر یه آسمون)، ذوق کنارش نشستن (حتی وقتی نمیشناختم)، ذوق همکلام شدن باهاش (حتی یه کلمه، حتی یه سلام)، ذوق کنارش راه رفتن (موقع گز کردن ولیعصر، حتی بدون نگاه کردن به هم)، ذوق شنیدن اسمم برای اولین بار از زبونش (حتی وقتی موقع حرف زد
سلام دلم برات خیلی تنگ شده بود…
پسرک از شادی در پوست خود نمیگنجید …راست میگفت …خیلی وقت بود که ندیده بودش … دلش واسش یه ذره شده بود …تو چشای سیاهش زل زد همون چشهایی که وقتی ۱۵ سال بیشتر نداشت باعث شد تا پسرک عاشق شود و با تهدید و داد و عربده بالاخره کاری کرد که با هم دوست شدن …
دخترک نگاهی به ساعتش کرد و میون حر فهای پسرک پرید و گفت : من دیرم شده زودی باید برم خونه … همیشه همین جور بوده هر وقت دخترک پسرک رامیدید زود باید بر میگشت…
پ
وقتی نوشته هامو برای کسی که عطش خوندنش رو داشت فرستادم خیالم راحت بود که میخونه نمیدونستم چه تصوری و چه ذهنیتی از زندگی
شخصیم و فرهنگی که بزرگ شدم رو داره ولی فکر کردم اگر بنویسم و بفرستم و بخونه حالم بهتر از اینی میشه که داشتم و کمی از سردرگمی بیرون میام و میتونم خود خود بودنم رو بهتر درک کنم.سعی کرده بودم بی پرده و بدون هیچ رودربایستی بنویسم و بدون اینکه مخفی کاری در این بین باشه.نوشتم و براش فرستادم و منتظر شدم که بخونه و نرش رو بگه ولی هنو
دیروز صبح خواب عجیبی دیدم. یعنی دوتا دیدم ک اولیشو بیخیال.ولی دومیش خواب دیدم رفته بودم مکه ! بله. اینقد عجیب ! بعد توی خواب داشتم فکرمیکردم ک من چی کار کردم چی خوندم ک این سفر نصیبم شد.یاد ی دعایی افتادم ک گفته بود اینو بخونی تا حج نرفتی نمیمیری بعد باخودم گفتم نه منکه نخوندم اینو پس چطور تونستم بیام مکه! در یک حالت خرذوقی خاصی بسرمیبردم ک نگو و نپرس. اونجا فکرنکنم ی چندنفردیگه ام بودن باهام. بعد من باهمون مانتوشلوار معمولی بودم نه لباس اهرام.
1. اولین بار که رفتم کتابخونه ملی بهار 95 برای پایاننامهام بودش. همین که پشت میز نشستم گفتم اینجا یکي از اون جاهاییه که نمیذاره من به پایانِ خودم برسم. الان که دارم فکر میکنم میبینم جهل میتونه یکي از بزرگترین نعمتهای انسان باشه، که اگه نبود علم هم بیمعنی میشد. و چه روزهای سختی که من به یه شاخۀ جهلم پناه بردم تا درد یه شاخۀ دیگه رو فراموش کنم.
2. حدوداً دو ماه پیش کتاب سواد روایت نوشتۀ اچ. پورتر ابوت رو خریدم؛ این کتاب رو نشر اطراف
امروز یكشنبه 12 خرداد 98 است و در استانه تعطیلی 14و15 خرداد و تعطیلی عید فطر 98 و یعنی باقی هفته تعطیله.قرقی پیدا شد.سه شنبه بردنش و شنبه بعدش پیداش كردن توو كن سولقون.بدون باطری و وسایل داشبورد.باطری خردیدیم عوارض شهرداری رو دادیم خلافی ها رو دادیم و پول جرثقیل تا پاركینگ سرستاری كنار بازار گل و ماشین رو گرفتیم،حدود 1.6 میلیونتومان خرجمون شد.10 روز بعدش جمعه صبح هم شیشه 206 رو شكوندن .كلافه بودیم و رفتیم واسه شیشه طرشت و قفل كاپوت.بعدش رفتیم
سهشنبه برگشتنی دیدم تاکسی انداخت توی خیابون آزادی و از ایستگاه حبیبالله گذشت. تا ایستگاه استاد معین وقت داشتم که تصمیم بگيرم مستقیم برگردم خونه یا برم انقلاب. راستش این روزها تا زمانی که خونه هستم دلم نمیخواد برم بیرون و وقتی که بیرونام، دلم نمیخواد برگردم خونه.
روز خوبی بود. روز خوبی بود چون یه اتفاق ناراحتکننده رو با دُز کمی از ناراحتی از سر گذروندم و واقعاً از اینکه آفتاب مستقیم به چشمم میخورد احساس خوبی داشتم.
خب تصمیمگی
سلام.امیدوارم حال همه خوب باشه.من یکي دوماه نیستم و نمیدونم بعدشم میتونم بیام اینجا یا نه.تو این پست که از قرار آخرین پستم هستش میخوام کمی باهاتون گپ بزنم شاید دیگه قسمت نشد بگم و بنویسم.تو تمام سالایی که اینجا بودم خیلی چیزا یاد گرفتم.چیزایی که به بهای شکستن دلم و دور شدن از ادمایی بودش که احساس میکردم همراهم هستن.روابط ما آدما مثل بازی دومینو میمونه، باید مهره های مشابه کنار هم قرار بگيرن وگرنه بازی از همون ابتدای کار به هم میخوره اصلا و
اینی که می بینین سخن یکي از همکلاسی های محترمهاقا من اینو دیدم برگام ریختاین درسی که گفته رو من حتی جزوههاشم با خودم نیووردم خونه چون میدونستم نمیخونم.تازه امروز یکي دیگه از یکي از جزوه های رادیولوژی ایراد گرفت و عکس رفرنسشو فرستاد و جویده بودش کتابه رو!حالا من نمیدونم رفرنس این درس اسمش چیه اصلاحالا گویا توی امتحان گرافی میاد باید تشخیص بدیم سولاخ مولاخاشو و اینجور که مشخصه دارم بدبخت میشمبعد من خیلی ریلکس طور طی ۴ روز اخیر یه جزوه پاتو
سلام
یه پست راجع به تجربه های جدیدم خیلی وقت بود میخواستم بنویسم ولی نمیتونستم. تا این کامنته رو دیدم و جرقه اش خورد.
spoiler alert! اگه نوجوون تر از من بیست و خورده ای ساله هستید پست زیر چیزیه که احتمالا بعدا پیش میاد!
صحبت کودک درون بودش تو یه ویدئو ازین کانالی که میبینید، این کامنته کامنته بالاش بود.
چیزی که ازش برام جالب بود این بود که میگه کودک درونی که زنده مونده!
بخوام یا نخوام تو مرحله ای از زندگیم هستم که میبینم اطرافیانم کم کم دارن بزرگ میش
دانلود آهنگ یاسین ترکي بیا عوض کنDownload Music Yasin Torki Bia Avaz Kon
آهنگ یاسین ترکي بنام بیا عوض کن
من سپردم دل به تو اما وقتی که رفتی شد این دلم تنها
درگير یه بازی ساده که تو دست تو افتاده زندگیم بودش که از چشم تو افتاده
ترانه . موزیک : آرش AP + تنظیم : یاسین ترکي
ادامه مطلب
X
تبلیغات
اهنگ جدید محمد نیکو
بیخوابی محمد نیکو بزودی
از آزاد رکورد
دنبال حروف و قافیه هام
شروع شده بگو کي پا به پام
میاد و میزنه سه تا دو کام
میتونی برسی به مافیام
میگردن دنبالم آخر هفته کجام
سفارشی حال میدم به دو تا شوشام
جنگ نرم و گوشت گرم و فکر هواس
جنگ نرم و میرسونه ب
X
تبلیغات
اهنگ جدید محمد نیکو بنام sleepless بی خوابی
بیخوابی محمد نیکو بزودی
از آزاد رکورد
دنبال حروف و قافیه هام
شروع شده بگو کي پا به پام
میاد و میزنه سه تا دو کام
میتونی برسی به مافیام
میگردن دنبالم آخر هفته کجام
سفارشی حال میدم به دو تا شوشام
جنگ نرم و گوشت گرم و فکر هواس
ساعت ۳ بیدار شدیم تا راه بیفتیم و من با این صحنه مواجه شدم که فیلمهایی که زدهبودم دان بشن وسط دانلود متوقف شدهبودن و حالا هیچی برای توی راه نداشتم -_-
از گردنه حیران رفتیم و کلی جاهای قشنگ دیدیم و حتی خارجه (روی ج تاکيد خاصی شود!) رو هم دیدیم و مرز کنارمون بود :دی سورتمه حیران رو سوار شدیم و حسابی کيف داد! فقط مادرگرام جلو بود و هی ترمز میگرفت :/ و ما هم مجبور میشدیم ترمز بگيریم :/ از قسمتهای آخرش هم همونجور که دوربین تو گردنم بود زدم فیلم بگ
این متن جهت اتلاف وقت شما نوشته شدهاست، لطفا پا به فرار
بگذارید.
از اون شب که اومدم تا همین دیشب با کسی حرف نزدم، جز اینکه
برای نیافتادن توی دره کمی با م. و مری حرف زدم. هنوز هم دستودلم به حرفزدن و
گشایش لبهام نمیره؛ با بچههای دانشکده و اتاق که اصلا! با اون حرکتی که س.
دیروز کرد و پ. قبلتر، نسبت به کل قضیه اینسکيور شدهام. حتی اگه واقعا میسآندرستندینگ
بوده باشه و ربطی به اون ماجرا نداشته باشه هم، اثر معکوسش رو در نهایت روی
درباره این سایت