یه زمانی امام فرمودند: خرم شهر باید آزاد گردد . . .
و مشتی برو بچه های انقلابي و مومن ، خون ریختن و آزاد کردند . . .
زنده باد یادشان . . .
دهه 50 آمریکا رو از کشور انداختیم بیرون . . .
دهه 90 آمریکا رو از منطقه انداختیم بیرون . . .
و میرسه روزی که تقاص میگیریم و از دایره هستی محوشان میکنیم . . .
اسرائیل بیخ گوشتیم ^-^
سپردی ام به خدا و سپردمت به خدا
برو برو که ندیدم ز تو به غیر جفا
من ار به سنگ چنین عشق حواله میدادم
شبیه موم ، عسل می چشاند این دل را
ولی تو سنگدل آنچنان کمر بستی
که جز به قتل دل من نشد دلِ تو ، رضا
شکستن دل مردم تو را که تفریح است
فقط بگو که چرا من ؟ فقط بگو که چرا ؟
تو رفته ای و من و این سوال بی پاسخ :
تقاص تلخ کدامین گناه بود ، خدا ؟
"ع.شیرخانی.ابر"
کتاب جشن حنابندان : روایت هایی کوتاه، جذاب و خواندنی از جنگ که از خواندنشان خسته نخواهی شد.
کتاب جشن حنابندان : محمدحسین قدمی، نشر سوره مهر
تبلیغ و تقریظ آقا:
مقام معظم رهبری:روز و شبی چند در لحظه های پیش ازخواب، درفضایی عطرآگین و مصفا و در معراج شور و حالیکه سطور و کلمات نورانی این کتاب به خواننده ی خود عطا می کند، سیر کردم و خدا را سپاس گفتم، هم بر آن قطره ی عشقی که در جان این نویسنده افکنده و چنین زلال اندیشه و ذوقی را بر قلم او جاری ساخته است
یک حساب
اینستاگرامی که معمولا پستهایی با موضوعات فمنیستی میگذاره شروع کرده به رسوا کردن استادان م جنسی. دربارهی درست و غلط و فایده داشتن یا نداشتن این حرکت و چرایی و چگونگی این های
جنسی حرف زیاد دارم اما از همهی اینها بگذریم. چیزی که من را خیلی متعجب و ناراحت و نگران کرد
تعداد زیاد کامنتهایی بود که نویسندههایشان مردان دانشجوی جوانی بودند که کلا این اتفاقات در
دانشگاه را انکار میکردند یا معتقد
بودند که اگر وجود داشت
درود همراهان گرامی#نقد_شعر #انجمن_ادبی_شعر_باران #مدیریت_برنامه ؛#بانو_مریم_راد #مورخ؛۹۸/۴/۱۸سه شنبه#ساعت_شروع ؛2⃣2⃣*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣به بال چلچله ها تیر تن فروشی خوردبهار از وجناتِ رواق افتادهو کوچه ای که پر از انتظار موعود استپس از طلوع شب از اشتیاق افتادهو تازه اول یک اتفاق تودرتو ستنهیب سرکش ابری عجیب بارانزاچگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خودرا»که ماهِ روی تو دستِ محاق افتادهدو چشمه ای که پر از خاطرات تاریخندکه زنده رود بمیرد برای رکنابادچگونه
دلم برای مادربزرگم میسوزد. بیشتر از سوختن، گاهی حتی میترکَد. هیچوقت خیلی دوستش نداشتم و این خودش شدت احساساتم را بیشتر میکند. توی خانهشان، بدون پدربزرگم، صراحتاً باید رید.شبیه بیماری میماند که پرستار و یا شاید نگهبانِ شبانهروزیِ 40 سالش مُرده. حالا خیلی تنها شده و بیماریهاش به طریقههای عجیبی بارز میشوند. رفتارهای وسواسگونه و کنترلگرانهاش جلوههای خندهداری گرفتهاند. کسی نمیتواند تحملش کند. گمانم من توی این
کپی نکنید تا برایتان بنویسم!
وقتیکه بچه بودیم از عظمت و اقتدار ایران زمین » زیاد گفته میشد و همچنین در کتابهای مختلف پر بود از ساخت تمدن توسط ایرانیان.
ولی برای من این تصویر ذهنی شکست چرا ؟
چراهای زیادی داره و مطمئنم که برای شما هم این تصور ذهنی درهم شکسته، البته میدانم که هرکس در شرایط متفاوتی نسبت دیگری قرار داره و قرار نیست که حالت روحی و ذهنی من یا شما همگانی باشه ولی همسن و سالان من و کسانی که مثل من ایام ماضی را بخوبی ورق زدهاند و
درباره این سایت